برای علیرضا

 

پروانه ها

حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
در دو ظاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
کاش تنها نبودم
فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی آید ؟
کاش تنها نبودی
آن وقت که می تواستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
می دانی ؟
انگار چرخ فلک سوارم
انگار قایقی مرا می برد
انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
مرا ببخش
ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
می شنوی ؟
نگار صدای شیون می آید
گوش کن
می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
ما به جای آن
می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
گوش کن
یکی بود یکی نبود
نی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
به جای پختن کلوچه شیرین
ساده و اخمو
در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
صدای شیون در اوج است
می شنوی
برای بیان عشق
به نظر شما
کدام را باید خواند ؟
تاریخ یا جغرافی ؟
می دانی ؟
من دلم برای تاریخ می سوزد
برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
گوش کن
به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگیر نوشت
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهبان دل هایند
می دانی ؟
از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
کودک
خرگوش
پروانه
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می آید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم...

 

حسین پناهی

یک شعر تقدیم به ...

پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر تو بیا شروع من باش

  
شب از قصه جدا کن چکه کن رو باور من
خط بکش رو جای پای گریه های آخر من

  
اسمت ببخش به لب هام بی تو خالیه نفس هام
خط بکش رو باور من زیر سایه بونه دستام

  
خواب سبز رازقی باش عاشق همیشگی باش
خسته ام از تلخی شب تو طلوع زندگی باش

  
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر تو بیا شروع من باش

یک کلام

 

 

اگر روزی تهدیدت کردند٬ بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزی خیانت دیدی٬

بدان قیمتت بالاست! اگر روزی ترکت کردند٬ بدان با تو بودن لیاقت

می خواهد!...

یک کلام

 

 

همیشه نگاهی رو باور کن که

 وقتی از آن دور شدی در انتظارت بماند...

 ------------------------------------------- 

با عشق زمان فراموش می شود با زمان هم عشق...

 

برای علیرضا

 

 

من که نیستم خسته از دیدار تو               خسته ام از بازی گردون تو

 

همیشه دوستت دارم...

 

 

 

برای رویا

 

شیروانی سرخ عشق را که نساختیم بادگیر احساست نیز قد علم نکرد لااقل

بیا برای دوپرنده ای که در رویاهایمان جدا افتاده اند آشیانه ای نقاشی کنیم قول

 میدهم برایشان شعر تازه ای بگویم قاب گرفته در رویای مشترکمان و نصب

شده بر طرح آشیانه ای که باید سهم ما می شد . بی انصافی تو بود که پرنده

ها جدا ماندند بی انصافی تو بود که نخواستی برای شب های بارانی و بی چتر

 دنبال سقفی باشی و لجبازی من که نخواستم هیچ کس جز تو بنای خانه

عشقم باشد!

 

یک کلام

 

 

تو آن آبی که بیشقراولان به کبوتران می دهند پیش از سر بریدنشان...

 

 

 

MY LOVE

 

Words alone will never be able to express the depth of my love for you .


Hand to hand and heart to heart my love for you shall never part . 

 

 

 

I am wating, that when you love me....

Roya