خسته

 

 

من که نیستم خسته از دیدار تو

خسته ام از بازی گردون تو ... 

 

 

رویا

نظرات 2 + ارسال نظر
عسل رز چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 14:50 http://asaleroz.blogsky.com

سلام
یک سوال شخصی دارم از شما
می تونم مطرح کنم؟

فاطمه شنبه 1 دی 1386 ساعت 12:56 http://dey.blogsky.com

چه فکر میکنی !







چه فکر میکنی

که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ایست زندگی



در این خراب ریخته



که رنگ عافیت از او گریخته



به بن رسیده راه بسته ایست زندگی



چه سهمناک بود سیل حادثه



که همچو اژدها دهان گشود



زمین و آسمان زهم گسیخت



ستاره خوشه خوشه ریخت



و آفتاب



در کبود دره های آب غرق شد







هوا بد است



تو با کدام باد می روی ؟



چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را



که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی‌شود



تو از هزاره های دور آمدی



در این درازنای خون فشان



به هر قدم نشان پای توست



در این درشتناک دیولاخ



زهر طرف



طنین گامهای ره گشای توست



به گوش بیستون هنوز



صدای تیشه های توست







چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود



چه دارها که از تو گشت سربلند



زهی شکوه قامت بلند عشق



که استوار ماند از هجوم هر گزند



نگاه کن هنوز آن بلند نور



آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور



کهربای آرزوست



سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست



به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن



سزد آگر هزار بار



بیفتی از نشیب راه و باز



رو نهی بدان فراز







چه فکر میکنی



جهان چو آبگینه شکسته ایست



که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت



چنا ن نشسته کوه در کمین دره های این غروب تنگ



که راه بسته می نمایدت



زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج



به پای او دمی است این درنگ درد و رنج







بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش



امید هیچ معجزی به مرده نیست



زنده باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد