عشق

من پذیرفتم شکست خویش را

پند های عقل دوراندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل دردآشنا دیوانه است

می روم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گر چه تو زودتر از من می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را ...

رویا

نظرات 2 + ارسال نظر
آیدا سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 10:19 http://sofiya.blogsky.com/

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند
پوشانده‌اند "صبح" تو را "ابرهای تار"
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

محمد سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 18:05 http://love.blogsky.com

فقط می تونم بگم فوق العاده بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد