برای یک دوست

برای او که رفت آسمان آبی شد...

نمی دانم به وبلاگمان سر می زنی یا نه ؟ هیچ می دونی خیلی وقته ازت خبری نیست؟ البته می دونم چرا! اما حداقل معرفت و وفاداری هم چیز خوبیه اگه ناراحت نمی شی باید بهت بگم من بیشتر  از تو برای وبلاگمون ارزش قائل هستم اما تو...

یادت می یاد اولین باری که با هم قرار گذاشتیم که وبلاگ مشترک بسازیم چه روزی بود؟ فکر کنم یادت نیاد... اردیبهشت سال ۸۵ الان یک و سه چهار ماهی می شه. با این تفاوت که این وبلاگ بر مدار احساسات من می چرخه و تو شاید از اون بی خبری... خیالی نیست...

همیشه روزگار همین بوده... من هم راضی ام به رضای خدا... راستی هیچ خبر داری یه اتفاق جدید تو زندگی من افتاده...؟؟ البته که نه.. نمی دونی.. من هم علاقه ای ندارم که باعث رنجش خاطرت بشم.. ژس ناگفته می مونه... خلاصه الان حدوداْ ده ماه است که رفته ای. و من تنها خاطرات را بدوش خود می کشم و مجبورم این وبلاگ را بخاطر همه ارزشهایی که برای تو و عشقمون دارم نگه دارم.. به هر حال امیدوارم با هر که و در هر کجا هستی خوشحال و خرم باشی. نمی دانم این نامه بود یا شکایت نامه به  هر حال ...

من منتظر تو هستم همانگونه که گفته بودم...

رویا

نظرات 1 + ارسال نظر
sara سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 16:56

kheylii khob dareket mikonam roya jun

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد