ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

 

 خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید  



چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید  







خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد  




 

 ( محمد علی بهمنی )

 

 رویا

آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید  
منکه حتی پی پژوک خودم می گردم  
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید  
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید 
 
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم  
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید  
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد  
تپش تبزده نبض مرا می فهمید  
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها  
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست 
 
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید  
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد