نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوار پرسه آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال از جدایی یک دو سالی می گدشت یک ، دو سال از عمر رفت و برنگشت دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را
نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سودای جامی بی زوار
پرسه آغاز کردیم در خیال دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی می گدشت یک ، دو سال از عمر رفت و برنگشت
دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را
تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی
من مانده ام که عشق تورا تاج سر کنم
فریدون مشیری
هر شب
به خودم قول می دهم که فراموشت کنم
وقتی صبح می شود
تو را که نه!
ولی...
قولم را فراموش می کنم...
منتظر حضور گرمت ... دوست خوبم...