شعر سفر

 
 
همه شب با دلم کسی می گفت
سخت آشفته ای ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود می رود نگهدارش
 
 
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فردا ها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تورها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
هر که دلداده شد به دلدارش
 ننشیند به قصد آزارش
برود چشم من به دنبالش
برود عشق من نگهدارش
 
 
 

دل من

 

دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هر روز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوار و دری
که تو هر روز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هر روز به آن می نگری
دل من را دیدی؟
ساکن کفش تو بود...
یادت هست؟

رویا

یک کلام

 

زندگی را دوست دارم به شرط آنکه : (ز) آن زندان نباشد (ن) آن ندامت
نباشد (د) آن درماندگی نباشد (گ) آن گورستان نباشد (ی) آن یاس نباشد
دوستی یک حادثه و جدایی قانون است. بیا حادثه آفرین و قانون شکن باشیم
نگو بار گران بودیم و رفتیم. نگو نامهربون بودیمو رفتیم آخه اینها دلیل
محکمی نیست بگو با دیگران بودیم و رفتیم
•      برای هزارمین بار پرسید: تا حالا شده من دلت رو بشکنم؟ منم برای
هزارمین بار به دروغ گفتم : نه ! هیچوقت ... تا مبادا دلش بشکنه
•      کاش می دانستی انتظار دیدنت چه مجازاتی است... شاید دیگر چشم
براهم نمی گذاشتی
•      غروب شد، خورشید رفت آفتابگردان به دنبال خورشید می گشت ناگهان
ستاره چشمک زد آفتابگردان سرش را پائین انداخت... گل ها هرگز خیانت نمی
کنند.
•       آنگاهکه بادستانت واژه عشق را برقلبم نوشتی سواد نداشتم ، اما
به دستنانت اعتماد داشتم. حال سواد دارم اما دیگر به چشمان خود اعتماد
ندارم.
•      عشق مثل آب می مونه می تونی توی دستات قایمش کنی اما آخرش
دستاتو باز می کنی می بینی نیست. قطره قطره چکه می کنه و بدون اینکه
بفهمی می بینی دستت پر از خاطره هاست.

عشق
از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است. از استاد هندسه پرسیدند
عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد. از استاد تاریخ
پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان. از استاد زبان پرسیدند
عشق چیست؟ گفت:همپای love است . از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟
گفت : محبت الهیات است . از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق
تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد. از استاد ریاضی پرسیدند عشق
چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که پایان ندارد.

ای کاش جمله زیبای دوستت دارم
بی هیچ غرضی بر زبان ها جاری بود!

ای کاش از گفتن دوستت دارم،
از ترس سوءتفاهم ها و غلط اندیشی ها باز نمی ایستادیم،

ای کاش محبت را بی هیچ چشمداشتی
حتی چشم داشت محبت،
به او که دوستش داریم هدیه میدادیم

 

یک شعر

 
با من بگو وقتی که صدها صدهزاران سال بگذشت

 

آنگاه...

 

اما مگو :هرگز

 

هرگز چه دور است ،آه

 

هرگز چه وحشتناک ،

 

هرگز چه بی رحم است !

 

یک شعر

قایقی شکسته ام
به یاد آور مرا
در میان صخره های غم تنهایی
در میان سکوت مرغابیان
تن فرسوده ام در انتظار توست
بادبانهای این قایق شکسته را
بحرکت در آور
یادکن از من
بادبانهایم تنها امیدم برای زندگیست

 

برای رویا

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
 بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
 تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
 که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
 چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
 که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب
 تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
 حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
 چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب



محمدعلی بهمنی

 

بدون شرح

دوباره باز خواهم گشت


نمی دانم چه هنگام ، از کدامین راه

 
ولی یک بار دیگر باز خواهم گشت


و چشمان تو را با نور خواهم شست

 
و از عرش خداوندی شما را هدیه های تازه خواهم داد


به دستان برادر دست خواهم داد

 

یک شعر برای رویا

 
کاش قلبم درد تنهایی نداشت

سینه ام هرگز پریشانی نداشت

کاش برگهای آخر تقویم عشق

حرفی از یک روز بارانی نداشت

کاش می شد راه سخت عشق را

بی خطر پیمود و قربانی نداشت