تقدیم به علیرضا

 

 

"کف" دستت را خواندم:

 

                                نیل بود،

                                           فرات بود،

 

                                دانوب،

                                            کارون...

و راهی روشن به قله اورست.

 

 

مشتت را که بستی "دل" شد-

دلی به بزرگی همه دنیا.

 

....

 

می بینم که ایستاده ای،

دست هایت ستاره می چیند،

و چشم هایت رصد می کند:

 

آن سوی ستاره ها را –

آنجا که هنوز کس ندیده است.

 

زیر پایت چیست؟

نردبام تاریخ؟

 

می بینم که بی پله ایستاده ای-

تو از "تاریخ" کنده ای.

 

"زمان" تو را خوانده است،

"مکان" مرز شکسته است،

فلک رکاب داده است،

و زندگی راهی به بی نهایت.

 

گردن بند"نوروز" تو هر روز را

به بند کشیده،

 

 

و آفتاب بهار زندگی ات

دل تاریکی ها را....

 

 

هر کجا هستی و با هر احساسی بدان... دوستت دارم...

 

 

 

تقدیم به رویا جان

 

چراغ دل تاریکم از این خانه مرو!

 

 آشنای تو منم، بر در بیگانه مرو!

 

 شمع من باش و بمان، نور ز تو اشک زمن جانفشان تو منم، در بر پروانه مرو!

 

 سوختی جان مرا، آه مکن، اشک مر یز از بر عاشق دلداه، غریبانه مرو!

 

برای رویا

من اینبار از هر بار دیگری به تو دقیق تر نگریستم
.
من اینبار دیدم تو را که در قلب من آواز دوستی و محبت را سر داده بودی
.
من تو را در فراسوی قلب خود دیدم
.
من یکباره خود را دیدم که فقط تو را به آغوش کشیده بودم.
.
من یکباره دیگر تو را حس کردم
.
و اینبار از صمیم قلب خواستمت
.
من تو را برای نثار کردن احساساتم خواستم
.
من برای به آغوش کشیدنت لحظه ها را خواهم کشت
.
ای مهربان من
.
اولین دیدار