فراموش

گفتم فراموشت کنم

شاید روی از خاطرم

شاید ندارد بعد از این باید فراموشت کنم ... 

 

رویا..

چقدر دیر ولی ...

 خوشحالم که بعد از مدتها تونستم با علیرضا دیروز برای چند دقیقه گپ بزنم. برات آرزوهای خوشبختی می کنم.  

 

رویا

فراموش

گفتم فراموشت کنم

شاید روی از خاطرم

شاید ندارد بعد از این باید فراموشت کنم ...

رویا..

برای یک دوست

برای او که رفت آسمان آبی شد...

نمی دانم به وبلاگمان سر می زنی یا نه ؟ هیچ می دونی خیلی وقته ازت خبری نیست؟ البته می دونم چرا! اما حداقل معرفت و وفاداری هم چیز خوبیه اگه ناراحت نمی شی باید بهت بگم من بیشتر  از تو برای وبلاگمون ارزش قائل هستم اما تو...

یادت می یاد اولین باری که با هم قرار گذاشتیم که وبلاگ مشترک بسازیم چه روزی بود؟ فکر کنم یادت نیاد... اردیبهشت سال ۸۵ الان یک و سه چهار ماهی می شه. با این تفاوت که این وبلاگ بر مدار احساسات من می چرخه و تو شاید از اون بی خبری... خیالی نیست...

همیشه روزگار همین بوده... من هم راضی ام به رضای خدا... راستی هیچ خبر داری یه اتفاق جدید تو زندگی من افتاده...؟؟ البته که نه.. نمی دونی.. من هم علاقه ای ندارم که باعث رنجش خاطرت بشم.. ژس ناگفته می مونه... خلاصه الان حدوداْ ده ماه است که رفته ای. و من تنها خاطرات را بدوش خود می کشم و مجبورم این وبلاگ را بخاطر همه ارزشهایی که برای تو و عشقمون دارم نگه دارم.. به هر حال امیدوارم با هر که و در هر کجا هستی خوشحال و خرم باشی. نمی دانم این نامه بود یا شکایت نامه به  هر حال ...

من منتظر تو هستم همانگونه که گفته بودم...

رویا

عشق

من پذیرفتم شکست خویش را

پند های عقل دوراندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل دردآشنا دیوانه است

می روم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گر چه تو زودتر از من می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را ...

رویا

خسته

 

 

من که نیستم خسته از دیدار تو

خسته ام از بازی گردون تو ... 

 

 

رویا

سخن امروز



بیشتر فکر می کنم...

احساساتی نمی شوم...

پاسخ من ...




سکوت...


رویا