می گویند: عمر روزهای سخت کوتاه است.
پس چه بی انصاف است روزگار که عمر روزهای سخت مرا طولانی کرده است.
رویا
گمان نکن
از زمانی که رفته ای، من از پا نشسته ام
شعرهایم را مو به مو از بر شده ام
خاطراتمان را قالب عکسی کرده ام
صدایت را ضبط و مرور می کنم.
اما من
زنده ام
زنده ام به همه آنچه میان ما بود
ترا نمی دانم؟!!
سلام به همه خوبان
ایستاده ام اما بدون تو
حتی بدون حضورت
آنچنان که بید در برابر باد
تنها شده ای
تازه شدی مثل من
اما
حالت کجا مثل من بود.
پائیز که می رسد
دوباره غصه ها و دردها را تازه گی می بخشد
انگار وظیفه اش را خوب می داند.
هر ساله شمعی برایت روشن می کنم
بیاد تمام پائیزهایی که با تنهایی تلخ کنار آمدم.
آخ چه درد سوخته ایست در سینه ام
تمام ترا تقاص پس داده ام...
رویا
هنوز
ها های نفسهای گرمت روی صورتم جا مانده اند
نمی دانم چه زمستان سهمگینی بود
اما تمام مرا ویران کرد نبودنت.
رویا
چقدر بر من تلخ و زهرآلود می گذرد
از تو می گویم
با تو می نویسم
برای تو می خوانم
اما دریغ
دریغ که بی معرفتها
گذری بر این کلبه نمی کنند.
ترا به فردای قیامت واگذارت می کنم ...
رویا