دستم زیر چانه ام بود و به در خیره شدم. باز هم انتظار کذایی که عمری از من می گیرند.
راستی! اگر به سراغم آمدی می دانی از کدام در باید بیایی؟!!
ناگهان دستم از زیر چانه افتاد و فکر متمرکز شده مرا که تازه آبستن تو بود، به خیال سربی رنگ تبدیل کرد.
رویا
سلاممطالب وبلاگت بسیار به دلم نشست...موفق و پیروز باشی...
سلام
مطالب وبلاگت بسیار به دلم نشست...موفق و پیروز باشی...