فقط برای رویا...
نه محبت پول خردیـست در دستان تو ، و نه من گدایی هستـم دست
گشوده فرا روی تو ! نه ، نه عزیزم ، این ممکن نیست ! چون وقارم
همانند قلبم شکستـنی نیست ... می خواهی بروی ؟ این راه ، این هم
تو ! ولی حالا که می روی ، بدان : هر گاه خواستی برگردی ...
بسترت بالشی خاردار خواهد بود ، و پیشوازت چشمانیست که دیگر
هیچگاه گرمای نگاهشان را حس نخواهی کرد ... می خواهی بروی ؟
پس نه حرفی بزن و نه چیزی بگو ، دیگر حتی نگاهـم هم نکن ! نیست
شو چون غریبه ها در مه و دود ... دلبستـه چه چیزی بودی ، که
نـتوانستی بگویی ؟! و اکنون در پی دیدن هزاران عیب منی !
میخواهی بروی ، بی بهانه برو ...
سلام
نوشته ات فوقولاده زیبا بود....اصلا چرا باید عاشق کسی بشیم که ما را دوست نداره....این عشقه یا خودخواهی...