شعر سفر

 
 
همه شب با دلم کسی می گفت
سخت آشفته ای ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود می رود نگهدارش
 
 
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فردا ها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تورها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
هر که دلداده شد به دلدارش
 ننشیند به قصد آزارش
برود چشم من به دنبالش
برود عشق من نگهدارش
 
 
 
نظرات 3 + ارسال نظر
محمد پنج‌شنبه 7 تیر 1386 ساعت 08:54 http://www.birjand-82.persianblog.com

سلام وبلاگ خوبی داری وبلاگمو تو لینکت بذار اگه ممکنه

نادونی پنج‌شنبه 7 تیر 1386 ساعت 09:10 http://n-a-d-o-n.blogsky.com

سلام...
شعر فوق العاده ایی بودا...
تاتا

صارمی پنج‌شنبه 7 تیر 1386 ساعت 17:03 http://beheshtenazm.blogfa.com

سلام بر شما

یک اتفاق ساده ما را به پرسه در وبلاگ شما مهمان کرد .همه چیز زیباست .شاید دراین فضای قشنگ بشود کارهای بیش تر کرد.
زنده و سر شار باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد