برای دلتنگیهایم

پیش از تو ...

 

پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت

شب مانده بود و جرات دریا شدن نداشت

 

بسیار بود رود در آن برزخ کبود

اما دریغ زهره ی دریا شدن نداشت

 

در آن کویر سوخته آن خاک بی بهار

حتی علف اجازه ی زیبا شدن نداشت

 

گم بود در عمیق زمین شانه ی بهار

بی تو ولی زمینه ی پیدا شدن نداشت

 

دل ها اگر چه صاف بود ولی از هراس سنگ

آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

 

چون عقده ای به بغض فرو بود حرف عشق

این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت...

 

سلمان هراتی

برای علیرضا

 

سال به پایان خود نزدیک می شود   

برایت آرزو می کنم هرگز هرگز عشقت از جلوی چشمانت نرود.   

 

 

رویا

آدمی و تجربه

آدم از تلخی این تجربه ها می فهمد
که به زیبایی آیینه نباید دل بست
ناگزیرم که به این فاجعه اقرار کنم:

خوابهایی که ندیدم، به حقیقت پیوست
کاری از دستِ دلِ سوخته ام ساخته نیست
قسمتم در به دری بود- همین است که هست-
در دلم هرچه در و پنجره دیدم، بستمراه را بر همه چیز و همه کس باید بست 

 

 

 

با تشکر از وبلاگ  

Romana.blosky.com  

اشکال عشق

 

 

درست زمانی که نباید عاشق می شوی ... اشکال عشق همین است. 

 

 

 

رویا

عبرت بگیر!!

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب
دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت
عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.
نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!
حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز
صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت:
اما من که می دانم او چه کسی است!

اسیر

 

 ز غم کسی اسیرم که  ز من خبر ندارد  

عجب از محبت من که در او اثر ندارد  

غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد  

دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد... 

هنوز خدارو دارم

سلام  

 

نمی دونم!! ولی هر وقت به وبلاگم سر می زنم، بوی تو و حضور تورو احساس می کنم. البته فکر می کنم چون مدت زیادی هست که از ایران رفتی ...  

به هر حال میدونم اینم یک جور بازی روزگاره که با دل من بدی جوری بازی کرد... اما می گذرم.. چون هنوز امیدوارم و خدارو دارم.پس همه چیز دارم.  

 

 

رویا

فکرهایم


همیشه فکر می کردم با محبت و دوست داشتن همه چیز درست می شود.. اما حال فهمیدم که با دوست داشتن هم انسان چیزی کم دارد.



رویا