یک شعر برای رویا

تو را آتش عشق اگر بسوخت مرا بین که از پای تا سر بسوخت.

 

(مولوی)

فقط رویا

 هرگاه دلت هوایم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببین که همچون

دل من در هوایت می تپند.

در دوری تو رویا

رسم

 

 

این رسم همراهی نبود ای هم نفس!

رویا

نه نه نه
این قرارمون نبود
که تو بی خبر بری
من خسته شم که تو
بی همسفر بری
نه نه نه
این قرارمون نبود
من رنگ شب بشم
تو سر سپرده شی
من جون به لب شم
باور نمی کنم
این تو خود تویی
این تو که از خودش
بیخود شده تویی
باور نمی کنم
عشق منی هنوز
گاهی به قلب من
سر میزنی هنوز
وقتی زندونی تو هوس
مثله پروازه تو قفس
این رسم همراهی نشد ای هم نفس
وقتی قلبت از من جداست
برگردونه بی هم صداست
انگار دستت با دست من ناآشناست
باور نمی کنم
این تو خود تویی
این تو که از خودش بیخود شده تویی
باور نمی کنم
عشق منی هنوز
گاهی به قلب من
سر میزنی هنوز
باور نمی کنم

با تشکر از ماندانا

بدون شرح

 

برای دوست...

 

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود...

 

 

می خواهی بروی؟

فقط برای رویا...

 

نه محبت پول خردیـست در دستان تو ، و نه من گدایی هستـم دست

 

گشوده فرا روی تو ! نه ، نه عزیزم ، این ممکن نیست ! چون وقارم

 

همانند قلبم شکستـنی نیست ... می خواهی بروی ؟ این راه ، این هم

 

تو ! ولی حالا که می روی ، بدان : هر گاه خواستی برگردی ...

 

بسترت بالشی خاردار خواهد بود ، و پیشوازت چشمانیست که دیگر

 

هیچگاه گرمای نگاهشان را حس نخواهی کرد ... می خواهی بروی ؟

 

پس نه حرفی بزن و نه چیزی بگو ، دیگر حتی نگاهـم هم نکن ! نیست

 

شو چون غریبه ها در مه و دود ... دلبستـه چه چیزی بودی ، که

 

نـتوانستی بگویی ؟! و اکنون در پی دیدن هزاران عیب منی !

 

میخواهی بروی ، بی بهانه برو ...

 

 

برای علیرضا

 

 

بیا و ببین !

در کنار دیگران تنهایی ما دیدنی ست...

رویا

 

 

بدون شرح

 

 

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

 گفتی که باید بروم حو صله ای نیست

 گفتی که کمی فکر خودم باشم

و آن وقت جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مسا له ای نیست...